سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمتی نیست جز به همراه عصمت . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :1
کل بازدید :25243
تعداد کل یاداشته ها : 41
103/1/10
7:14 ع

 

 

روزی یک مردثروتمند،پسربچه کوچکش رابه یک ده بردتابه او  نشان
دهدمردمی که درآنجازندگی می کنندچقدرفقیرهستند . آنهایکروزو
یک شب رادرخانه محقریک روستایی  به سربردند.
درراه بازگشت ودرپایان سفر،مردازپسرش پرسید :« نظرت درمورد
مسافرت مان چه  بود!»
پسرپاسخ  داد :«عالی بودپد ر!»
پدرپرسید :« آیابه زندگی  آنهاتوجه  کردی؟»
پسرپاسخ داد:« فکر می  کنم !»
پدرپرسید: «چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟»
پسرکمی اندیشیدوبعدبه آرامی گفت:« فهمیدم که مادرخانه  یک سگ
داریم وآنهاچهارتا . مادرحیاط مان فانوس های تزئینی داریم  وآنها
ستارگان رادارند . حیاط مابادیوارهایش  محدودمی شوداماباغ  آنها
بی انتهاست!»
درپایان حرفهای پسر،زبان مردبندآمده بود . پسراضافه کرد:« متشکرم
پدرکه به من نشان دادی  ماواقعأچقدرفقیرهستیم!»

 


  
  

 

 

مردی  دختر سه ساله ای داشت. روزی مردبه خانه آمدودیدکه دخترش گرانترین کاغذزرورق کتابخانه اورابرای آرایش یک جعبه کودکانه هدر داده است . مرددخترش رابه خاطراین که کاغذزرورق گرانبهایش رایه هدرداده است تنبیه کردودخترک آنشب راباگریه به بستررفت وخوابید.
روزبعدمردوقتی ازخواب بیدارشددیددخترش بالای سرش نشسته است وآن جعبه زرورق شده رابه سمت اودرازکرده است. مردتازه متوجه شدکه آنروز،روزتولد ش است ودخترش زرورق هارابرای هدیه تولدش مصرف کرده است. اوباشرمندگی دخترش رابوسیدوجعبه رااز اوگرفت ودرجعبه رابازکرد. اماباکمال تعجب دیدکه جعبه خالی است مردباردیگرعصبانی شدبه دخترش گفت که جعبه خالی هدیه نیست. وبایدچیزی درون آن قرارداد. امادخترک باتعجب به پدرخیره شدوبه او گفت که نزدیک به هزاربوسه درداخل جعبه قرارداده است تاهروقت غمگین بودیک بوسه ازجعبه بیرون آوردوبداندکه دخترش چقدر دوستش دارد!! 


 

 


  
  
   1   2      >