پدر عشق تو در من مردنی نیست
پدر یاد تو از دل رفتنی نیست
پدر در خلوت شبهای سردم
نوازش های دستت گفتنی نیست
پدر رفت و دلم لبریز از غم
تمام برگ های باغ شد زرد
صدای ماتمش در باغ پیچید
پدر محض خدا یک لحظه بر گرد
راستی را کس نمی داند که در فصل بهار
از کجا گردد پدیدار این همه نقش ونگار
عقل ها حیران شود کزخاک تاریک نژند
چون برآید این همه گل های نغز کامکار؟
چون نپرسی کاین تماثیل از کجا آمد پدید؟
چون نجویی کاین تصاویر از کجا شدآشکار؟
برق از شوق که می خندد بدین سان قاه قاه؟
ابر از هجر که می گرید بدین سان زار زار؟
کیست آن صورتگر ماهر که بی تقلید غیر
این همه صورت بَرَ د بر صفحه ی هستی به کار؟