سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزى را با دادن صدقه فرود آرید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :48
بازدید دیروز :0
کل بازدید :25983
تعداد کل یاداشته ها : 41
103/9/4
6:52 ع

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه ایستاد ..... یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم ..... آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش ..... همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت: چی می خوای ننه ؟ پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: همینو گُوشت بده ننه ..... قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پونصد تُومن فَقَط اّشغال گوشت میشه ننه بدم؟ پیرزن یه فکری کرد گفت بده ننه! قصاب اشغال گوشتهای ا ون مرد رو می کند می ذاشت برای پیره زن ..... اون مرد که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می کرد گفت: اینارو واسه سگت میخوا ی مادر؟ پیرزن نگاهی به جوان کرد گفت: سگ؟ جوان گفت آّره ..... سگ من این فیله ها رو هم با ناز میخوره ..... سگ شما چجوری اینا رو می خوره؟ پیرزن گفت: می خوره دیگه ننه ..... شیکم گشنه سنگم میخُوره ..... جوان گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش می گن تُوله سگ دوپا ننه ..... اینا رو برا بچه هام می خوام اّبگوشت بار بیذارم! جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن ..... پیرزن بهش گفت: تُو مگه اینارو برا سگت نگرفته بودی؟ جوان گفت: چرا پیرزن گفت ما غذای سگ نمی خُوریم ننه ..... بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.