توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه ایستاد ..... یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم ..... آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش ..... همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت: چی می خوای ننه ؟ پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: همینو گُوشت بده ننه ..... قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پونصد تُومن فَقَط اّشغال گوشت میشه ننه بدم؟ پیرزن یه فکری کرد گفت بده ننه! قصاب اشغال گوشتهای ا ون مرد رو می کند می ذاشت برای پیره زن ..... اون مرد که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می کرد گفت: اینارو واسه سگت میخوا ی مادر؟ پیرزن نگاهی به جوان کرد گفت: سگ؟ جوان گفت آّره ..... سگ من این فیله ها رو هم با ناز میخوره ..... سگ شما چجوری اینا رو می خوره؟ پیرزن گفت: می خوره دیگه ننه ..... شیکم گشنه سنگم میخُوره ..... جوان گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش می گن تُوله سگ دوپا ننه ..... اینا رو برا بچه هام می خوام اّبگوشت بار بیذارم! جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن ..... پیرزن بهش گفت: تُو مگه اینارو برا سگت نگرفته بودی؟ جوان گفت: چرا پیرزن گفت ما غذای سگ نمی خُوریم ننه ..... بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.
شعر خانم ناهید نوری :
به نام خدایی که زن آفرید
حکیمانه امثال ِ من آفرید
خدایی که اول تو را از لجن
و بعد اً مرا از لجن آفرید
برای من انواع گیسو و موی
برای تو قدری چمن آفرید
مرا شکل طاووس کرد و تورا
شبیه بز و کرگدن آفرید
به نام خدایی که اعجاز کرد
مرا مثل آهو ختن آفرید
تورا روز اول به همراه من
رها در بهشت عدن آفرید
ولی بعداً آمد و از روی لطف
مرا بی کس و بی وطن آفرید
خدایی که زیر سبیل شما
بلندگو به جای دهن آفرید
وزیر و وکیل و رئیس ات نمود
مرا خانه داری خفن آفرید
برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب
شراره ، پری ، نسترن آفرید
برای من اما فقط یک نفر
براد پیت من را حَسَنْ آفرید
برایم لباس عروسی کشید
و عمری مرا در کفن آفرید
به نام خدایی که سهم تو را
مساوی تر از سهم من آفرید
پاسخی دندان شکن از نا در جدید ی :
به نام خد اوند مردآفرین
که بر حسن صنعش هزار آفرین
خدایی که از گِل مرا خلق کرد
چنین عاقل و بالغ و نازنین
خدایی که مردی چو من آفرید
و شد نام وی احسنالخالقین
پس از آفرینش به من هدیه داد
مکانی درون بهشت برین
خدایی که از بس مرا خوب ساخت
ندارم نیازی به لاک، همچنین
رژ و ریمل و خط چشم و کرم
تو زیباییام را طبیعی ببین
دماغ و فک و گونهام کار اوست
نه کار پزشک و پروتز، همین !
نداده مرا عشوه و مکر و ناز
ند اده دم مشک من اشک و فین!
مرا ساده و بیریا آفرید
جد ا از حسادت و بیخشم و کین
زنی از همین سادگی سود برد
به من گفت از آن سیب قرمز بچین
من ساده چیدم از آن تک درخت
و دادم به او سیب چون انگبین
چو وارد نبودم به دوز و کلک
من افتادم از آسمان بر زمین
و البته در این مرا پند بود
که ای مرد پاکیزه و مهجبین
تو حرف زنان را از آن گوش گیر
و بیرون بده حرفشان را از این
که زن از همان بدو پیدایشات
نشسته مداوم تو را در کمین !